صبر و تحمل در مقابل اذیت دیگران
آقا سید هاشم (حداد) میفرمود:
چندین بار خدمت آقای قاضی عرض کردم که اذیتهای قولی و روحی امّ الزوجه به من به حد نهایت رسیده است و من حقاً دیگر تاب صبر و شکیبایی آن را ندارم و از شما میخواهم اجازه دهید، زنم را طلاق دهم.
مرحوم قاضی فرمودند: از این جریانات گذشته، تو زنت را دوست داری؟ عرض کردم: آری، فرمودند: آیا زنت هم تو را دوست دارد؟ عرض کردم: آری. فرمودند: ابداً راه طلاق نداری. برو صبر پیشه کن، تربیت تو به دست مادر زنت میباشد، با این طریق که میگویی خداوند چنین مقرر فرموده است که ادب تو به دست مادر زنت باشد. باید تحمل کنی و بسازی و شکیبایی پیشه کنی!
من هم از دستورات مرحوم آقای قاضی ابداً تخطی و تجاوز نمیکردم و آنچه این مادر زن بر مصایب ما میافزود تحمل مینمودم تا اینکه یک شب تابستانی خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم، داخل اطاق بودم که مادر زنم تا فهمید من آمدهام، شروع کرد به ناسزا گفتن و فحش دادن و همین طور با این کلمات مرا مخاطب قرار دادن، من هم داخل اتاق نرفتم، یکسره رفتم پشت بام تا در آنجا بیفتم ولی این زن صدای خود را بلند کرد، به طوری که نه تنها من بلکه همسایگان هم میشنیدند و به من سبّ و شتم و ناسزا گفت، گفت و گفت و همین طور میگفت تا حوصلهام تمام شد ولی بدون اینکه به او پرخاش کنم و یا یک کلمه جواب بدهم از خانه بیرون رفتم و سر به بیابان نهادم.
بدون هدفی و مقصودی همین طور داشتم میرفتم، در این حال ناگهان دیدم من دو تا شدم، یکی سید هاشم است که مادر زنم به او تعدی میکرده و سبّ و شتم میگفته و یکی من هستم که بسیار عالی و مجرد، محیط میباشم و ابداً فحشهای او به من نرسیده و اصلاً به این سیدهاشم فحش نمیداده. مرا سب و شتم نمینمود، در این حال برایم منکشف شد که این حال بسیار خوب و سرور آفرین و شادیزا فقط در اثر تحمل آن ناسزاها و فحشهایی است که وی به من داده است و اطاعت کار فرمان استاد مرحوم قاضی برای من فتح باب نموده است و اگر من اطاعت نکرده، تحمل اذیتهای مادر زن را نمینمودم، تا ابداً همان سید هاشم محزون و غمگین و پریشان و ضعیف و محدود بودم. الحمدلله که الآن این سید هاشم هستم که در مکانی رفیع و مقامی بس ارجمند و گرامی هستم که گرد و خاک تمام غصههای عالم بر من نمینشیند و نمیتواند بنشیند.
فوراً از آنجا به خانه بازگشتم و به دست و پای مادر زنم افتادم و میبوسیدم و میگفتم: “مبادا تو خیال کنی من الآن از آن گفتارت ناراحتم، از این پس هر چه میخواهی به من بگو که آنها برای من فایده دارد.”
منبع: روح مجرد، ص۱۷۵-۱۷۶.